جدول جو
جدول جو

معنی لم زدن - جستجوی لغت در جدول جو

لم زدن
(سَ دَ قِ / قَ زَ دَ)
بسیار بودن و در آنجا جنبیدن مانند کرم و خاکشی در آب گندیده. وول زدن (در تداول مردم تهران)
لغت نامه دهخدا
لم زدن
(سَ دَ مَ / مو زَ / زِ اُ دَ)
واکشیدن و خوابیدن به فراغت. (برهان). خفتن به آسایش
لغت نامه دهخدا
لم زدن
لم دادن
تصویری از لم زدن
تصویر لم زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم زدن
تصویر قلم زدن
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
لک برداشتن میوه یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت زدن
تصویر لت زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی. داد خواستن. دادخواهی کردن:
دل شد از دست نه جای سخن است
نز توام جای تظلم زدن است.
خاقانی.
ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی
بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 532).
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرزبوم.
نظامی (از آنندراج).
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
لب زدن بغذا یا نوشابه ای. خوردن یا نوشیدن آن بمقدار کم چشیدن: بخوردنیها ابدا لب نزد، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی که از مواد مختلف باشد که با آلتی در هم آمیختن، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زدن تپانچه زدن، خدشه بکسی وارد آوردن (یکی بود یکی نبود. چا. 125: 2)، چیزی را با چوب هم زدن و آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم زدن
تصویر نم زدن
رطوبت اندک رسانیدن: پیش از اتو کردن لباس را باید نم زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم زدن
تصویر گم زدن
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن، اظهار عجز کردن، فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
فرو بردن و بر آوردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بم زدن
تصویر بم زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم زدن
تصویر علم زدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
((دَ زَ دَ))
نفس کشیدن، نفس تازه کردن، حرف زدن، ادعا کردن، کنایه از تأخیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم زدن
تصویر کم زدن
((کَ زَ دَ))
حقیر شمردن، اظهار عجز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لک زدن
تصویر لک زدن
((~. زَ دَ))
به سختی در آرزوی چیزی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
((~. زَ دَ))
در هم آمیختن، به هم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
Stir, Whisk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
Crouch, Fan
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
mexer, bater
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
приседать , размахивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
revolver, batir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
in die Hocke gehen, fächern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
mieszać, ubijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
присідати , махати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
помешивать , взбивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
przykucnąć, wachlować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هم زدن
تصویر هم زدن
перемішувати , збивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
蹲下 , 扇
دیکشنری فارسی به چینی